Loose YourSelf
ببین،
اگه تو یه فرصت داری.یک موقعیت خوب.میتونی هر چیزی رو که بخوای بدست بیاری.یه لحظه.واقعا دوست داری از دستت فرار کنه؟!!!!
پس محکم بگیرش و نذار جایی بره.
کف دستات خیس از عرقه.
زانوهات ضعیف شده ولی بازوهات قویه.
توی عرقگیرت استفراغ کردن از اسپاگتیهای مادرت.
اون عصبانیه
ولی در ظاهر آروم و آماده ست.
برای متحول شدن.
اما اون فراموش کرده که چی نوشته.
جمعیت به سمتش میرن و فریاد می زنن.
دهنش رو باز می کنه ولی صدایی در نمی یاد.
همه بهش می خندن.
زمانش داره با سرعت می گذره.
وای!!وقتش تموم میشه.
همه چی حقیقت داره.
فرصت هنوز وجود داره.
پس اونو به سمت خودت بکش.
رابیت(نام امینم در فیلم 8Mile) برنده نشده.دیوونه شده اما اون از کارش منصرف نمی شه.
میدونه که راههای برگشت هنوز پشت سرش وجود دارن.
مهم نیست.مقاومت می کنه.
اما از درون ناراحته.
میدونه که جلوی اون همه آدم خرد شده.
و وقتی که به تریلی (رابیت با مادرش در فیلم 8Mile در یک تریلی زندگی میکنن) بر میگرده.
انگار که به آزمایشگاه برگشته.
اون مثل یه موش آزمایشگاهی اسیره.
پس بهتره از کوچکترین لحظه ها استفاده کنه و نذاره اونا از دستش بپرن.
تو بهتر میفهمی.تو موسیقی خودت رو بباز
لحظه ها مال توست.
هرگز رهاشون نکن.
تو فقط یه فرصت خوب داری.شانسهات رو الکی از دست نده.
فرصت های خوب فقط یک بار تو زندگی پیش میان.
انگار روحم داره از وسط دهنم با هر دم و بازدمی فرار می کنه.
دنیا واسه منه و من با گرفتنش شاه میشم.
هر چی به طرف آینده حرکت میکنیم به اون دنیای جدید نزدیک میشیم.
این دنیا دیگه واسم یکنواخت شده.
اما ستاره شدن نزدیکه.
ولی سختیها دارن هر روز بیشتر میشن.
فقط اشتباه ها باعث بدبختیها میشن.
صداش هر لحظه بیشتر میشه.
همیشه آخرین راه رو فقط خدا میدونه.
اون(کنایه از امینم) الآن پدریه که تو خونه ای رشد کرده که پدری وجود نداشته.
وقتی میره خونه دخترش اونو به سختی میشناسه.
که این واسش مثل پریدن تو آب یخه.
دیگه بیل کنار حیاط هم اونو رو نمیخواد.
جمعیت به طرف حریف احمق من میرن و اون مرتب با آواز خوندنش منو خرد میکنه.
تو برنامه های درپیت و آشغالی تلویزیون هم درباره من شر و ور میگن.
ولی من هنوز هستم وصدای قلب خودم رو که دام دام صدا میده به خوبی میشنوم.
این یه بازی ساده نیست.چی عصبانی م کرده؟!!!
مثل اون دو تا سگ ما** *ن*ه ای شدم که روی پشت بوم خونمون هستن.
من از اول شروع میکنم ولی الآن وضعیت فرق کرده.
من تف می اندازم به اونایی که من رو اون شب هو کردن.
ولی شعر میگم و هنوز موسیقی رو کنار نگذاشتم.
دیگه بهترین چیزی که هر کسی میتونه به من بده چند ورق کاغذه.
بیشترین دردهای درونیم اینه که میدونم اون ایتفاقات حقیقت داشتن.
من هرگز نمی تونم از پله 9 بپرم به پله 5 ام.
ولی من هنوز نمی تونم یه شعر درست حسابی بنویسم.
به خاطر اینکه هیچ وقت یه غذای درست حسابی نخوردم.
8Mile یه فیلم ساده نیست که چند تا بازیگر مثل Mek Hi Phifer(بازیگر نقش دوست رابیت در 8Mile) تو اون بازی کرده باشن.
این داستان زندگی منه.
و دارم اون زمانها رو به سرعت فراموش میکنم.
میدونین.خیلی سخته که بدون مادر با یه ناپدری مذخرف و آشغال زندگی کنی.
بعضیا که میگن زندگی مثل مربا شیرینه اصلا اینطور نیست.
زندگی خیلی سخته.مخصوصا اگه مثل من کو* گش** باشی و مثل یه حلزون حرکت کنی.
سرت و درد نیارم.
میخواستم بگم که من توی این انتخاب لعنتی موفق شدم.
مامان من دوست دارم ولی باید برم.
من دیگه بزرگ شدم و باید برم.
این تنها فرصت منه.
من دوست ندارم از دستش بدم.
بازم میگم:تو میتونی هر چی رو که فکرش و بکنی بدست بیاری
نظرات شما عزیزان: